مرثیه ای برای یک دوست – یک پدر و یک همکار ........... خداحافظ رفیق .............
هر روز صبح سر ساعت 8 درب هیات باز می شد . اگر قرار بود نیاد زنگ می زد و اطلاع می داد. اما انروز تا ساعت 10 خبری از اون نشد. دلشوره ای عجیب تمام وجودم را گرفته بود. به همکارم گفتم به اقای مکبر زنگ بزنید و خبری بگیرید. پس از چند دقیقه صدای عجیبی به گوشم رسید .... همکارم سر خودش را گرفته بود و به میز حاج اقا خیره مانده بود. پرسیدم چی شده .... نگاه سرد او خون را در بدنم منجمد کرد.... آقای مکبر فوت کرده ........ اشتباه شنیده بودم . دوباره پرسیدم و او تایید کرد. رعشه ای وحشتناک وجودم را فرا گرفت. گفتم اشتباه می کنید. دوباره زنگ بزنید و بپرسید چه اتفاقی افتاده . اگر در بیمارستان است ... که نگاهی سردتر به من خیره ماند......
مگه می شه .......
صبح – ظهر – شب و تمامی روز او با من بود و با تمام بچه های شطرنج اصفهان ... مگه می شه تنهامون گذاشته باشه ؟ !!! نه ...او رفیق نیمه راه نبود .
اشنائی ما سال 73 هنگامیکه در انجمن شطرنج ذوب اهن مشغول بود شروع شد. بعد در سال 74 اولین همکاریمان در بازیهای اسیائی اصفهان شکل گرفت و در سالهای اخر منتهی به 83 چند سالی بود که مستقیما با هم در هیات شطرنج استان همکار شده بودیم و از ابتدای امسال دوباره از او خواهش کردیم تا به کمکمان بیاید و بدون هیچ صحبتی کارش را رها کرد و امد. او عاشق بود و شطرنج در وجودش موج می زد – در شریانهایش جریان داشت و ....
بچه ها را با تمام وجود دوست داشت . به انها احترام می گذاشت و عین یک پدر از انان مراقبت می کرد. یکبار و حتی یک لحظه هیچ کس از بزرگ و کوچک گله ای از او نداشت . به چشم می دیدم که تمامی روز از ساعت 8 صبح تا نزدیکی های نیمه شب حتی جمعه ها در هیات می ماند و بدون هیچ چشم داشتی امور هیات را انجام می داد حتی ان کارهائی که قرار نبود انجام دهد. تمامی مراجعان به هیات او را دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند . اگر هر مشکلی برایشان پیش می امد تنها کسی که همیشه با انها بود اقای مکبر بود و به او مراجعه می کردند.
در کل مجموعه اعضای هیات نیز کسی نبود که حاج اقا مکبر را به احترام یاد نکند . در بدترین شرایط فقط او بود که اسبش را زین کرده و به مقابله با مشکلات می رفت. هر مسئله ای پیش می امد قبل از مسئولین هیات دست بکار رفع ان می شد . خوش اخلاق – با حوصله – صبور – محترم – کاربلد – بدون توقع و چشم داشت حتی به حق و حقوق خود – بدون حاشیه و ... تمامی صفات قشنگ و خوب را با خود داشت . همه جا حضور داشت . در تابستان امسال به او پیشنهاد کردیم در کلاسهای داوری شرکت کند . پذیرفت و در امتحان بیش از ان چیزهائی را که باید نوشت و یکضرب قبول شد . اما هیچ وقت ادعای داور بودن نکرد . بیش از 15 سال بود که بطور مداوم شطرنج بازی می کرد . اما هیچگاه به سابقه خود هم اشاره نکرد . هر روز هنگامی که کاری نداشت اینفورماتور را روی میزش باز می کرد و بازی می چید . به شوخی به او می گفتم حاج اقا تا حالا باید استاد بزرگ می شدید و او فقط می خندید.
دوستش داشتیم و دوستمان داشت .... ساعت 2 که می شد غذایش را گرم می کرد و به زور مرا با خود همراه می نمود .
خدایا این همه خوبی چرا رفت ؟!!!!!
صبح یازدهم دیماه ساعت 8 صبح ایست قلبی و حدود ساعت 2 بعدازظهر در جایگاه ابدیش ارام گرفت . حتی باورانچه می دیدم برایم غیر ممکن بود .
خدایا چرا ؟!!!!
لبخندهایش – رفتار پدرانه اش – صفات قشنگ و خوبش – عزت و سربلندیش – امین بودنش – با خدا بودنش – همت و کاری بودنش – چهره عزیز و دوست داشتنی و پاک و صمیمانه اش و ........ هیچگاه از یاد و از قلبمان بیرون نخواهد رفت .
هر جند توشه ای که با خود به همراه برد انقدر زیاد است که تا ابد او را سربلند نگاه خواهد داشت و همه فقط از او به نیکی یاد خواهند کرد و صدایش – صدائی که همیشه در گوشمان طنین انداز و چهره با صفایش که همیشه در پیش چشمانمان باقی خواهد ماند . اما گرمای وجودش به خاموشی گرائیده و خنده زیبای او به سردی و توفیق با او بودن را از دست داده ایم و واقعا بی او تنها مانده ایم .... دیگر کسی نیست که ....
عصر روز یازدهم پس از مراسم تدفین در هنگام غروب و در تنهائی غمگین انروز زمستانی در کنار میزش نشستم ... به صندلیش خیره شدم .... و گفتم تو رفیق نیمه راه نبودی .... قرار نبود به این زودیها دستمون را تو حنا بذاری ... اما جوابی نداد .... اشک از چشمام جاری شده بود ... با اوائی بلند صداش کردم شاید از داخل سالن جوابی بشنوم .... باز هم جوابی نیومد ... سردرگم بودم و جاش را خالی می دیدم ..... او هیچوقت بدون خبر سالن را خالی نمی ذاشت ..... او مرد بود و به قولش پایبند ....... پس مشکل جدیه ..... بعد به ارامی گفتم ........ خداحافظ رفیق ........
هر کس به طریقی دل ما می شکند - بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست - از دوست بپرسید چرا می شکند
روحش شاد و قرین رحمت الهی باد .
عباسعلی وحید دستجردی