در دومین شهر پرتراکم کشور، دختر بچه هشت ساله ای توانست با قهرمانی در تورنمنت جهانی، در بخش شطرنج نونهالان جهان شگفتی بیافریند.
پدر در دار دنیا یک دختر دارد، یک دختر و یک وانت پیکان که با آن در کوچه پس کوچه های شهر ضایعات می خرد و به سختی امرار معاش می کند.
دختر وی امروز برایش مدال قهرمانی دنیا را آورده و در سن هشت سالگی به درجه استاد فیده در شطرنج رسیده است. چیزی که او آرزویش را داشت و به عشق آن سخت کار کرد و خسته هم نشد.
دختر اما یک پدر دارد، یک پدر که با دنیا عوضش نمی کند. پدری دلسوز و فداکار که وقتی او چهار سال بیشتر نداشت به دنبال یک رشته ورزشی بود تا او بتواند در آینده، حرفه ای دنبال آن برود.
قصه این دختر هشت ساله، امروز در صفحه شطرنج، همه دنیا را کیش و مات خود می کند و قصه مدالی که با دستان گری کاسپاروف به او تقدیم شد.
داستانی عجیب است که خدایی به هم گره خورده، داستانی که مهره های شطرنج نقش های اول آن را بازی می کنند. شاید هنوز مهره ها برای انگشتان کوچکش خیلی بزرگ باشند.
شاید تاکتیک های زیرکانه این بازی برای ذهنش بزرگ بیاید اما او با تمام تعصبی که دارد آنچنان متفکرانه مقابل حریف می نشیند که یک آن فراموش می کنی با یک دختر بچه 8 ساله طرفی!
مطهره آداب قشنگ و دلنشینی برای خودش دارد و در همه بازیها این کار ها را می کند. در آخرین مسابقه طبق عادت همیشگی قبل از انجام بازی وضو می گیرد، آیة الکرسی می خواند و قرآن را باز می کند و چون این کار را همیشه تکرار می کند، حریفان و مربیان آنها به این کار او اعتراض می کنند.
برخی حریفان خارجی فکر می کردند که او نعوذ بالله ورد یا جادو می خواند که برنده می شود، طوری که آنها هم قبل از بازی قرآن را باز می کردند. او با حریف اسرائیلی به هیچ عنوان بازی نمی کند و حریف آمریکایی را با زبان شیرین و کودکانه خودش " تیکه پاره می کند."
همه مهره های شطرنج را دوست دارد، تا آخرین لحظه حتی برای سوارش هم می جنگد؛ اما دوست دارد با سفید بازی کند، چون مهره سفید یک حرکت جلو است.
با اخلاق بازی می کند حریف را در کیش و مات کردن زجر نمی دهد و همیشه مراعات سن و سال طرف مقابل در پذیرش شکست را می کند. آرزو دارد دکتر شود و چون خودش با سختی به این نقطه رسیده، دوست دارد اولین پاداشی که می گیرد را به افراد بی بضاعت تقدیم کند.
حکایت مطهره اسدی دختر هشت ساله طلایی ایران و البته دنیا، حکایت جالبی است.خلاصه آن از زبان پدرش مصاحبه من شد. مردی که دستان پینه بسته اش را طوری روی هم می گذارد که چین هایش از چشمم پنهان بماند.
پدر می گوید:
همه چیز در شروع یک اتفاق بود، اما امروز به باور من و خیلی ها که از نزدیک مطهره را می شناسند چیزی مثل معجزه است. داستان از آن جا رقم خورد که من به دنبال گرفتن دفترچه درمانی برای مطهره تنها فرزندم به اداره تامین اجتماعی شهرستان قائم شهر رفتم.
من همیشه در فکر این بودم که بچه را بگذارم تا یک ورزش را به صورت حرفه ای بیاموزد. در راه بازگشت تابلوی باشگاه شطرنج را دیدم، با خودم فکر کردم شطرنج یک بازی فکری و یک ورزش مغزی است که حتی پزشکان در سنین پیری برای جلوگیری از آلزایمر آن را توصیه می کنند وتاکتیک هایش در زندگی به درد می خورد. به همین دلیل بدون فوت وقت، همان روز رفتم و دخترم را ثبت نام کردم.
کار چطور پیش رفت؟ رضایت شما در همان شروع حاصل شد؟
دو سه ماهی که رفت خیلی راضی نبودم. اما با همه این حرفها من او را به تمام مسابقات می بردم. تا این که در یکی از مسابقات وجود یک مربی خانم همه چیز را عوض کرد. بعد از آن بود که افتخارات پشت سر هم در کارنامه دخترم رقم خورد:
قهرمانی استان، دو بار پیاپی قهرمانی کشور، یک بار قهرمانی آسیا، نفر ششم دنیا و امروز قهرمان جهان!
چرا نفر ششم دنیا؟
پدر مطهره: مطهره آن روز پنج ساعت و نیم با یک مهره سوار جلو مقابل حریف قزاقستانی بی بی سارا نشست. پنج ساعت و نیم بی حرکت نشستن برای یک دختر بچه در سن او خیلی زیاد است!
آقای اسدی حالانوبتی هم که باشد نوبت شماست. می دانیم که مطهره را به سختی به اینجا رساندید، با درآمدی که هیچ حساب و کتابی را نمی توانی برایش بازکنی. از خودت بگو؟
پدر مطهره: من یک فروشنده دوره گردم ودنبال یک لقمه نان حلال. به شغلم افتخار می کنم.افتخار می کنم که دارم به سختی دخترم را بزرگ می کنم.فکر می کنم هنر بزرگ این است که آدم تمام سرمایه اش را بدهد برای به ثمر رسیدن آرزوهای بچه اش. تا آخرین رمقی که در تن دارم پای هزینه های دخترم که گاهی برایم کمر شکن می شود، می ایستم.
از مسئولان چه انتظاری داری؟
پدر مطهره: وقتی یک بچه 8 ساله افتخار به این بزرگی می آورد و دنیا را متحیر می کند، دخترم را حمایت کنند.
........................
افسانه مهربانیان
منبع : "خبرگزاری مهر "
گزیده از شطرنجیان